دکتر مجتبی مقصودی

دانشیار رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی


دانشیار رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران» ثبت شده است

۱۴
دی
در بزرگداشت مقام دکتر محمد رضوی فراخوان مقاله، یادداشت و عکس برای انتشار ویژه نامه     به پاس یک عمر تلاش صادقانه ی اندیشمند فرزانه و استاد بی بدیل اندیشه سیاسی در غرب  دکتر محمد رضوی و ارتقاء هویت جمعی و حرفه ای دانش سیاست، ما شاگردان این پیر فرزانه در تلاش هستیم تا در پاسداشت مقام این گرانمایه ی سترگ ویژه نامه ای را تدارک ببینیم، تا شاید بتوانیم از رهگذر انتشار این ویژه نامه، بخشی از وظیفه دانشجویی را بجا آورده باشیم.     پیرو چنین رویکردی از همه علاقمندان به این استاد گرانقدر اعم از دانشجویان و همکاران محترم دانشگاهی تقاضا دارم یادداشت ها، مقالات، خاطرات و عکس خود را به آدرس ایمیل زیر ارسال فرمایند.با آرزوی عمر با عزت برای این معلم گرانسنگ Maghsoodi42@yahoo.com Maghsoudi.mojtaba@yahoo.com
  • مجتبی مقصودی
۱۰
دی

پیران فرزانه

دکتر  حمید رضا رحمانی زاده دهکردی/ عضو هیات علمی دانشگاه علامه

 

از شهر دوری به دانشگاه تهران آمده‌ام؛ از شهرکرد. متأسفانه امتیازی نداشته‌ام که بر اساس آن، خوابگاهی به من دهند. شب را تا صبح، مخفیانه، در کوی دانشگاه سر کرده‌ام؛ بر روی تختیِ لخت در یکی از سالن‌های ساختمان 23. دست و پاهایم از شدّت سرما یخ زده است. تاب «بی‌جائی» را ندارم. خیالِ «انصراف از تحصیل» در ذهن‌ام جولان می‌دهد. به خودم نهیب می‌زنم و آن را از خود می‌رانم. «خیال» انگار به قهر می‌رود امّا اندکی بعد، با سماجت بیشتری برمی‌گردد.  زمستان 1367 است. ترم پیش را در مسجد کوی سرکرده‌ام امّا گزارش یک خبرنگار، در دفاع از انبوه دانشجویان بی‌خوابگاه و مستقر در مسجد کوی دانشگاه، گویا اثر معکوسی داشته است؛ درب مسجد را بسته‌اند. با ناامیدی به دانشکده حقوق می‌آیم. ساعت هفت و 20 دقیقه صبح است. هنوز مسئول امور اداری، که مسئول توزیع خوابگاه‌هاست، نیامده تا از قصدم با او سخن بگویم. به ناچار به سمت کلاس می‌روم. ساعت هشت کلاسی دارم با عنوان «اندیشه‌ی سیاسی در غرب ( الف) ». وارد کلاس 315 می‌شوم که یکی از بزرگترین کلاس‌های دانشکده است. عجیب است. با آنکه هنوز نیم ساعت به آغاز کلاس مانده ، کلاس تقریباً پر است.

کلاس «شفیعی کدکنی» در دانشکده ادبیات در نظرم می‌آید که روزهای یکشنبه تشکیل می‌شود و همین گونه دانشجوها، گوش تا گوش، می‌نشینند به انتظار. استاد می‌آید. بسیار آراسته و در عین حال چابک. به نظرم علی‌رغم موی سپید، پنجاه و چند سال بیش‌تر ندارد. درس را با فلاسفه‌ی پیش سقراطی یونان آغاز می‌کند. با صدائی پرطنین، جذاب و خطی خوش و انبوهی از ایده‌هائی که نشنیده‌ام و با عباراتی نغز با چاشنی اشعار حافظ و معادل‌هائی از انگلیسی و فرانسه و یونانی و لاتین. استاد دَمی سکوت می‌کند تا انبوه نوشته‌های خویش را پاک کند. کلاس آن‌قدر ساکت است که صدای برگ زدن کاغذ کلاسوری از آن سوی کلاس هم به گوش می‌رسد. انگار در سالنی نشسته‌ای با پوشش اکوستیک و قرار است سمفونی عظیمی بشنوی و حالا همه گوش تیز کرده‌اند که ناغافل «نُتی ناشنیده» از کف نرود. از شدّت هیجان زبانم بند آمده است. کلاس تمام می‌شود و من همچنان حیران مانده‌ام. مثل آدمی شده‌ام که انگار به ناگهان «رازِ عمیقی» را در نزد او افشاء کرده‌اند و حال باید مدتی بگذرد تا او، آن را هضم کند. اگر پیش از این قصد داشتم از دانشگاه خداحافظی کنم حالا بهانه‌ای برای ماندن یافته‌ام؛ حضور در کلاس‌های «دکتر محمد رضوی».

یادداشت برمی‌دارم. تقریرات درس اندیشه‌ی سیاسی الف، تقریباً110 صفحه‌ی دست‌نویس شده است. آن‌قدر به تعجیل نوشته ام که گاهی  خط‌ ‌ا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌م را هم خودم نمی توانم بخوانم. ترم تمام شده اما «اندیشه‌ی ماکیاولی» هنوز مانده است. استاد می گوید درس ماکیاولی جزء دروس امتحانی نیست. ادامه‌‌ی کلاس در روز نیمه تعطیلِ پنج شنبه، ساعت 8 صبح برگزار می‌‌‌شود. ظرفیّت کلاس نُقلی 104 با تعداد حضار هم‌خوانی ندارد: در حاشیه‌ی کلاس و در روی زمین هم جائی برای نشستن نیست... جالب  این است که آموزش حتی در بعد از امتحان هم ادامه می‌یابد. پرسش‌ها بیش‌تر تحلیلی- مقایسه ای است و دانشجو خود به اجتهاد می‌باید از مطالبی که آموخته، تحلیلی معقول ارائه دهد. امّا مهم‌تر از این، روش شگفت انگیز ایشان در تصحیح اوراق است. استاد کلمه به کلمه پاسخ‌ها را می‌خواند. و در حاشیه همه‌ی اوراق امتحانی، اشکالات، سوءتفاهم‌ها و استدلال‌های قوی و سست و حتی غلط‌‌های املائی را مشخص می‌کند. انگار که نوشته‌‌ی دانشجوئی هفده هجده ساله‌، نوشته‌‌‌ای قابل اعتناء و مهم است. گاهی آدمی شرمنده می‌شود از زحمتی که استاد برای نوشته‌ای ضعیف می‌کشد: روی ورقه‌ی امتحانی هر دانشجو با خودکار قرمز ده‌ها فلش و پیکان از سوهای مختلف کشیده شده و زیر همه آن‌ها مطلبی درس آموز آمده است. تو دل‌مشغول کم و زیاد نمره نیستی ولی حتی همان‌هائی که نمره برایشان مهم است سخن گفتن از آن را در این شرایط کاری «سبک‌سرانه» می‌یابند. وجدان و شرافت علمی اش هم زبانزد است. دکتر «رجب ایزدی» رئیس پیشین دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تبریز، در جائی آورده است که چگونه بعد از دو دهه هنوز مثال‌های بی بدیلی از دقّت و وجدان علمی دکتر رضوی دارد که برای دانشجویانش ذکر کند: «... خاطرم هست که روزی استاد در آغاز درس گفت: من از شما‌ها خیلی معذرت می‌خواهم. عذرخواهی استادی که همه‌‌‌ی حرکات و سخنان‌اش سنجیده و دقیق است برایمان قدری عجیب بود. استاد ادامه داد هفته پیش گمان کرده که املاء فلان کلمه فرانسوی را درست نوشته امّا بعداً با مراجعه مجدد به منبع اصلی متوجه شده که واژه، یک حرف e کم دارد. و از این رو شرمسار دانشجویان شده بعد خواهش کرد که این اصلاحیه را به اطّلاع سایر دانشجویان غایب هم برسانیم... واقعیت این بود آن قدر مطالب ارزشمند ارائه شده در کلاس زیاد بود که ما حتی به زحمت فرصت یادداشت مطالب اصلی را پیدا می‌کردیم چه برسد به اینکه در املاء و نحوه‌ی نگارش واژه‌های فنی انگلیسی، آلمانی و یونانی، تأمل و درنگ کنیم. امّا نکاتی از این دست، نشانگر عظمت شخصیت، دقت و وجدان علمی این استاد بزرگ و فرزانه است... »

شاید به جرأت بتوان گفت که دهه‌ی شصت و هفتاد دوران شکوفائی و اوج علمی دانشکده حقوق وعلوم سیاسی است. استادانی در این دوران تدریس می‌کنند که نظیرشان کمیاب/نایاب است.

حقوق اساسی «ابوالفضل قاضی»، مبانی سیاست «عبدالحمید ابوالحمد»، جامعه شناسی سیاسی «حسین بشیریه»، روش تحقیق «ابوالقاسم افتخاری»، تاریخِ ایران «جواد شیخ‌اسلامی»، حقوقِ دریاها «جمشید ممتاز» و اندیشه سیاسی هگل و ماکیاولی «جواد طباطبائی». حتی گاهی دروس عمومی را هم شخصیت‌های برجسته‌ی علمی بر عهده دارند. مثلاً درس ادبیات که زحمت اش بر گردن استاد بزرگ «مظفر بختیار» است. در این میان، «محمد رضوی» حُسن در مجموع است. آراستگی زنده‌یاد «ابوالفضل قاضی» را دارد و عمق و گستردگی دانشِ روان‌شاد «حمید عنایت» و کاریزمای «جمشید ممتاز» و لطافت و مهربانی «حسین بشیریه» و از این جهت قابل قیاس با هم‌اتاقی نازنین‌اش در دانشکده حقوق، زنده‌یاد «ناصر کاتوزیان» است. امّا روزگار بدین قرار نمی‌ماند. دولت جدید معتقد است باید خون جدیدی در دانشگاه تزریق شود. تا بدنه‌ی به زعم آن‌ها فرتوتِ دانشگاه حیات نوینی تجربه کند.

واقعیت این است که جا برای «نوآمده‌گان» تنگ است و نوآمده‌گان دیگری، که به قول یکی از مقامات آن روزگار، «ورق‌پاره‌ی» دکتری خویش را به تازگی دریافت کرده‌اند، به انتظار در پشت در مانده‌اند و حال باید به شیوه‌ی مسالمت‌‌امیز و انسانی!، مانند همه‌ی دانشگاه‌های معتبر دنیا، گردش نخبگان انجام شود. و بدین ترتیب در نیمه‌ی دوم دهه‌‌ی هشتاد، استاد ارجمند دکتر محمد رضوی همانند بزرگان و سرآمدانی چون: «امیرناصر کاتوزیان»، «سید‌علی آزمایش» و «سید‌حسین سیف زاده» و «جمشید ممتاز».با عزت و احترام وصف ناپذیری! به افتخار خانه نشینی نائل می‌آیند. افسوس که دوستان از یاد برده‌اند که به اعتبار و شرفِ حضور این «پیرانِ فرزانه» است که آن چارپایه، «کرسی استادی» نام گرفته است که گفته‌اند: «شرف المکان بالمَکین» حالا دیگر رفتن به دانشکده‌ای که دوران شیرین تحصیلی‌ام را با دریغی جانکاه بدرقه کرده، برایم لطف چندانی ندارد. بروم به که سر بزنم؟! بروم کدام کلاس بنشینم که امید به زندگی و اندیشه را در من بیدار کند. «محمد رضوی»، فرهیخته‌ی نازنین! دلم برای کلاس‌هایتان تنگ است، استاد!

 دکتر حمید رضا رحمانی زاده دهکردی،

روزنامه ایران، شماره 5828،  1393/10/9.

  • مجتبی مقصودی
۱۳
بهمن
خاطراتی از دکتر جواد اطاعت از دوران دانشجویی در گردهمایی یاد ایام    با اینکه در رشته علوم تجربی تحصیل می نمودم و علاقه داشتم در علم پزشکی تحصیلاتم را ادامه دهم؛ اما متاثر از دگرگونی های عمیق ایجاد شده در صبح انقلاب و گشایش فصلی نو که از باورهای اجتماعی مایه می گرفت، سرنوشت دیگری برایم رقم خورد. با امید و آرزوی بهروزی ایران و ایرانی به شدت با مسائل انقلاب گره خوردم. در دبیرستان با مطالعات زیاد با گروههای چپ که متاثر از ایدئولوژی مارکسیسم بودند به مباحثه و بعضا به مجادله برمی خاستم. با شروع جنگ، وظیفه دفاع از کشور نیز بر مسئولیت نیروهای انقلاب اضافه شد. بر همین اساس به مانند خیل عظیم جوانان پرشور این سرزمین کهن با آموزش نظامی، داوطلبانه در مقاطع مختلف در جبهه های غرب و جنوب کشور حضور یافتم.    با پایان جنگ فرصتی فراهم آمد تا تحصیلاتم را بطور جدی ادامه دهم؛ البته متاثر از انقلاب وجنگ ترجیح دادم به جای علم طب ، طالب علم سیاست شوم ،لذا با شرکت در آزمون سراسری سال 1368 در دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی دانشگاه شهید بهشتی تهران (ملی سابق) پذیرفته شدم و با جدیت تلاش نمودم عقب افتادگی های چند ساله را جبران نمایم.در دانشکده اقتصاد وعلوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی اگر دانشجویی می توانست معدل الف اخذ نماید مجاز بود تا حداکثر، 24واحد درسی را در یک ترم اخذ نماید. این عامل باعث گردید برای جبران مافات تلاش کنم تا دوره کارشناسی را سه ساله تمام نمایم.     در ترم چهارم پس از پایان امتحانات واخذ نمرات اعلام شده دیدم اگر درس چهار واحدی ماهیت امپریالیسم که توسط آقای دکتر احمد ساعی ارائه شده بود، نمره 5/19 اخذ کنم معدلم دقیقا 17 خواهد شد و می توانم با گذراندن 24 واحد در ترم پنجم دوره لیسانس که معمولا در هشت ترم به پایان میرسد را شش ترمه به انجام برسانم ویک سال زودتر وارد دوره فوق لیسانس شوم. اینجا بود که به فکر دیدار وملاقات با دکتر ساعی افتادم که از وی بخواهم درخواستم را بپذیرد ونمره دلخواهم را بر ورقه ثبت نماید؛ اما در تابستان وایام تعطیلی امکان نداشت بتوانم استاد ساعی را پیدا کنم. هرچه تلاش کردم شماره ای،آدرسی از وی بیابم توفیق یار نبود. دریکی از همین روزها برادرکوچکترم که او نیز دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران بود، گفت بیا سری به دانشگاه شهید بهشتی بزنیم،پیشنهادش را با بی میلی پذیرفتم و حدود ساعت ده صبح راهی دانشگاه شدیم.تازه به محوطه ورودی دانشکده اقتصاد رسیده بودیم که دکتر ساعی با اتومبیل قدیمی اش وارد شد.ناگهان جا خوردم وبی درنگ به سمت وی برای عنوان کردن عریضه ام حرکت کردم.دکتر ساعی با ورقه پهنی که نمرات درس امپریالیسم در آن جا خوش کرده بودند از اتومبیلش پیاده شد. جلو رفتم وبا سلام وعرض ارادتی گفتم آقای دکتر من در آسمانها دنبال شما بودم شما اینجا تشریف دارید؟ آب در کوزه ما تشنه لبان می گردیم؟     ایشان با لحنی که حاکی از کمی تعجب بود پرسید، پسرم با من چه کار دارید؟من موضوع را با چاشنی درخواستی ملتمسانه ارائه کردم وایشان  با تعجب گفت نوزده ونیم؟ امکان ندارد. گفتم من ورقه ام را خیلی خوب نوشته وگزارش تحقیقی مفصلی نیز در باب نئو کلنیالیسم یا استعمارنو تقدیم کرده ام ،درثانی ببینید چند گرفته ام؟ ایشان نگاهی به ریز نمرات انداخت وگفت عجب شما 19 شده اید ؟ نمره ای که کمتر به کسی می دهم وی ورقه را روی کاپوت ماشین گذاشت ودر حالی که دست درجیب برای پیدا کردن خودکار بود، گفت: کسی که 19 گرفته است 5/19 هم می تواند بگیرد وبلافاصله نیمی به نمره اضافه کرد. نیم نمره ای که یک سال مرا در تحصیل جلو انداخت ومن در تعجب بودم از این حسن تصادف که هنوز خاطره شیرینی آن لحظه را فراموش نکرده ام.       واما در کنار این خاطره شوق انگیز روی دیگر سکه خاطره ای حزن انگیز نیز برایتان روایت کنم.در ترم آخر به دلیل اینکه از هم کلاسی ها جلو افتاده بودم، برخی از دروس از جمله درس حقوق بین الملل ارائه نشده بود. تنها دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود که می توانستم به صورت مهمان آن درس را اخذ کنم.این درس توسط آقای محمود صور اسرافیل ارائه شده بود ومن به عنوان مهمان در کلاس ایشان حضور یافتم. در اولین جلسه، ایشان با مهابتی خاص وارد کلاس شد و ما همه به احترام استاد برخواستیم. زمانی که همه بر صندلی ها ارام و قرار یافتیم، ایشان نگاهی به چهره ها انداخت وتا چشمانش بر چهره من متمرکز شد، گویا از ریش سیاه وقیافه حزب الهی من خوشش نیامد وآمرانه اعلام کرد که شما در کلاس من شرکت نکنید؟ گفتم چرا استاد؟ گفت همین که گفتم.من برای اینکه اوضاع خرابتر نشود،سکوت کردم وبر دفترم متمرکز شدم وبا خود اندیشیدم که چکار کنم؟ اگر ایشان مرا از این درس محروم کند فارغ التحصیل نخواهم شد وهمه تلاشها برای اتمام  سه ساله دوره کارشناسی بلا اثر می شد ومهمتر از آن قبولی در امتحان کارشناسی ارشد که حتمی می نود کان لم یکن تلقی می گردید و... اینجا بود که مصمم شدم علیرغم میل استاد در جلسات کلاس حضور یابم که همین طور هم شد. آن درس را بیش از معمول مطالعه کردم تا استاد به خاطر امتحان خوبم از قیافه نه چندان دوست داشتنی ام (البته برای او) صرفنظر کند.( عکس آن دوران هم اکنون در سایت خودم موجود است).سوالات امتحان را بسیار عالی پاسخ دادم.در یکی از روزهای بعد از امتحان تصمیم گرفتم به دانشکده حقوق دانشگاه تهران بروم تا اگر جناب صوراسرافیل نمرات را به آموزش داده اند نمره را از آموزش دانشکده بگیرم وبه آموزش دانشگاه شهید بهشتی تحویل دهم. از شانس بد تا وارد دانشکده شدم صور اسرافیل نیزدر حالی که برگه های امتحانی در دست داشت از راه رسید. دانشجویان دور اورا گرفتند وبا او به اتاقش رفتیم. زمانی که بر صندلی قرار گرفت، دانشجویان هر کدام به نوبت نمره خود را سوال کردند ومن نیز نمره خود را پرسیدم. تا اسمم را اعلام کردم در حالی که سرش پایین بود وقیافه مرا نمی دید گفت نمره شما بسیار عالی شده ومن چون نمره 20 نمی دهم به شما 5/19 داده ام. او از یکی از دانشجویان خواست تا نمرات را از ورقه های امتحانی به برگه ریز نمرات منتقل کند ،تا به آموزش دانشکده تحویل دهد.من با اطمینان از نمره و با خوشحالی اتاق استاد را ترک کردم ودر پاگرد بالای پله ها منتظر ماندم تا پس ازتحویل نمره ها، نمره ام را از آموزش گرفته وبه دانشگاه شهید بهشتی ببرم. چند دقیقه ای گذشت در حالی که استاد نمرات را به آموزش می برد دوباره چشمش به من افتاد وپرسید ای راستی اسم شما چه بود؟ ومن تا اسمم را اعلام کرد همانجا برگه ریز نمرات را روی دیوار پله ها گذاشت و5/19 را تبدیل کرد به 5/14؟؟ وقتی از ایشان پرسش کردم که چرا؟ گفت اگر یک بار دیگر حرف بزنی نمره ات می شود5/8 وبرای بار دوم 5/2 . وطبیعی بود که من از ترس سکوت کنم وایشان به راه خودش ادامه داد.پس از چند دقیقه ای به اموزش رفته ونمره را گرفته وبا روحی محزون و مجروح عازم دانشگاه شهید بهشتی شدم.خدایش رحمت کند.    آری با این تلخ وشیرینی ها دوره لیسانس را سه ساله سپری کرده ودر همان سال در دوره کارشناسی ارشد در دانشکده حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شدم وتحصیلم را  در همان دانشکده صور اسرافیل ادامه دادم.یاد آن ایام گرامی باد.
  • مجتبی مقصودی